معنی گرانبها بودن
حل جدول
لغت نامه دهخدا
گرانبها. [گ ِ ب َ] (ص مرکب) نفیس. قیمتی. ثمین. باارزش. سنگین قیمت:
وی ماه سبک عنان تر از عمر
چون عمر گرانبهات جویم.
خاقانی.
ای درّ گرانبهاتر از روح
چون روح سبک لقات جویم.
خاقانی.
گرچه گهری گرانبها بود
چون مه به دهان اژدها بود.
نظامی.
فارسی به عربی
ثمین، شیء ثمین، غنی، لا یقدر
فارسی به ایتالیایی
فارسی به آلمانی
Reich
فرهنگ معین
(~. بَ) (ص مر.) نفیس، باارزش، قیمتی.
مترادف و متضاد زبان فارسی
ارجمند، ارزشمند، ارزنده، باارج، باارزش، بهادار، پرارزش، پرقیمت، پرقیمت، ثمین، قیمتی، گران، گرانقدر، گرانقیمت، گرانمایه، مهم، نفیس،
(متضاد) بیاهمیت، کمبها، کمقیمت
فارسی به انگلیسی
Dear, Invaluable, Precious, Priceless, Rich, Valuable, Valued
فرهنگ فارسی هوشیار
قیمتی، سنگین قیمت، با ارزش
معادل ابجد
341